طنز

و باز با پروردگارم قهر کردم .. همه ی درب ها رو بر روی من بست ..

من فریاد میزدم .. آچرا ؟؟؟ چرا با من ؟؟؟

حتی پنجره ها رو هم بست .. همه جا رو به روی من تاریک کرد ..

انگار منو تو یه اتاق بتونی حبس کرده بود .. و من فریاد میزدم .. آخه چرا با من ؟

یعنی دیگه دوسم نداری خدا ....؟؟همینه لطف و کرمت .. ؟؟

بعد از چند روز خدا درب هارو باز کرد .. دیدم طوفان همه جارو ویران کرده .. و من ...سکــــوت

.

.

ادتونه سرکلاس تخته پاکن رو خیس میکردیم میکشیدیم رو تخته فک میکریم خیلی تمیز شد.. .!!!

بعد کتخته خشک میشد میدیدیم چگندی زدیم.

ال همین حس رو ب زندگی دارم

.

.

رفته بودیم مانور آمادگی دفاعی هممونو مثه سربازا به 5ستون به صف کردن

فرمانده اومد با غلدری گفت لیستتون دستمه اینجام مدرسه نیس

اسم هرکیو خوندم:آقا ماییم-حاضر-بله و ازین حرفا نداریم هرکیو خوندم فقط میگه الله

کاظم آئین فر : حاضر

خفه شو دور حیاطو سینه خیز برو

.

.

ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺁﺗﺶ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﻧﺒﺎﺭﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﯾﻪ

ﻣﺎﺭﻫﺴﺖ.

ﺍﻭﻥ ﺑﺪﺑﺨﺘﺎﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮﺯﯾﺮﻭروﮐﺮﺩﻥ ﻭﺳﺎﯾﻠﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﺁﺧﺮﺳﺮ ﻫﯿﭽﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩﻥ

ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ﺁﻗﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ ﻣﺎﺭﺩﯾﺪﯼ

ﻣﯿﮕﻪﻧﻪﺑﺎﺑﺎﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻧﺒﺎﺭﯼ ﺭﻭﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻡ

ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ

.

.